ردی بر کتاب‌های شبهه بر انگیز

ردی بر کتاب‌های شبهه بر انگیز (21)

مقصد سوم

پرسش‌های قابل تأمل

خواننده‌ی گرامی هنگام مطالعه‌ی برخی از موضوعات کتاب الکواشف الجلیة، باید پرسش‌هایی را از خود بپرسد و البته این حق را دارد؛ از آن‌جمله:

چرا این کتاب فقط درباره‌ی حکومت عربستان سعودی سخن می‌گوید؟

در پاسخ به این حقیقت باید اشاره نمود که حکومت توحیدی عربستان سعودی، در امر دعوت به اسلام و دفاع از آن، حمایت از مسلمانان و توجه به وضضعیت آنان در هر جایی از جهان، سابقه‌ی درخشان و طولانی دارد و باید تلاش‌های این حکومت را ارج نهاد و یادآوری نمود.

الله متعال نیز سرزمین عربستان را با ویژگی‌های منحصر به‌فردی شرافت و فضیلت بخشیده است؛ از آن‌جمله:

یک: قبله‌ی تمامی مسلمانان، بیت الله الحرام، نخستین خانه‌ی الله که برای مسلمانان بنا شد، در این سرزمین است. الله تعالی در این باره می‌فرماید: {إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبَارَكًا وَهُدًى لِّلْعَالَمِينَ}. [آل عمران: 96]. یعنی: {قطعاً نخستين خانه‏اى كه براى مردم بنا شد، همان است كه در مكه قرار دارد؛ پربرکت است و مایه‌ی هدایت جهانيان می‌باشد}.

دو: شهر مدینه، محل هجرت رسول الله صلی الله علیه و سلم و پناهگاه ایمان، در سرزمین عربستان واقع است. ابو هریرة رضی الله عنه می‌گوید که رسول الله صلی الله علیه و سلم فرمود: ایمان به مدینه پناه می‌برد؛ همان‌طور که مار به لانه‌اش پناه می‌برد.

سه: در تمام دنیا، دفاع از میهن با این قصد و نیت که وطن است، امری نکوهیده می‌باشد؛ اما در کشور من – کشور نویسنده‌ی کتاب – دفاع از وطن، چنین حکمی ندارد؛ زیرا هم دفاع از وطن محسوب می‌شود و هم دفاع از دین؛ زیرا حرمین شریفین در آن قرار دارند.

همچنین رسول الله صلی الله علیه و سلم مانع از این شد که مشرکان، عربستان را سرزمین خود قرار دهند و در آن عبادتگاه بنا کنند. ابن عباس رضی الله عنهما می‌گوید: «شما درباره‌ی پنجشنبه چه می‌دانید؟ سپس آن‌قدر گریست که اشکش سنگریزه‌ها را خیس کرد؛ آن‌گاه گفت: در روز پنجشنبه، بیماری مرگ رسول الله صلی الله علیه و سلم بر وی فشار آورد و فرمود: کاغذی بیاورید تا برایتان چیزی بنویسم که پس از آن هرگز گمراه نشوید. پس بگو مگو کردند و از آن‌جا که جرّ و بحث در حضور پیامبر، شایسته نیست، گفتند: رسول الله صلی الله علیه و سلم تحت فشار بیماری چنین سخن می‌گوید؛ پس فرمود: مرا رها کنید که خیلی بهتر از آن هستم که مرا بدان می‌خوانید؛ پس  به هنگام مرگش، به سه امر سفارش فرمود:

مشرکان را از سرزمین جزیره العرب بیرون کنید.

و لشکر را به سویی که روانه می‌کردم، رهسپار نمایید.

و من سفارش سوم را از یاد برده‌ام»[1].

چهار: حکومت مستقر در سرزمین عربستان، در حال حاضر تنها حکومتی است که قوانین الهی را بنا بر آیات قرآن و سنت رسول الله صلی الله علیه و سلم و نیز عملکرد سلف صالح، اجرا می‌نماید.

پنج: همچنین در این سرزمین، علمای بسیاری حضور دارند که بسیار پاک و باتقوا هستند و به‌خاطر الله متعال، از هیچ سرزنشی واهمه ندارند و خیرخواه مردم هستند!

دیگر این‌که در این سرزمین، ملتی زندگی می‌کند که خواستار حکومت اسلامی بوده و دوستدار پادشاه، حکومت و سزمین خویش می‌باشند. رسول الله صلی الله علیه و سلم فرمود: «الله بنده‌ای را خرسند نماید که این سخن را بشنود و به دیگران برساند؛ چه بسا ناقل یک خبر، درکش کم باشد و چه بسا، شنونده‌ی خبر از ناقل آن، داناتر باشد؛ سینه‌ی مسلمان، از سه چیز کینه نمی‌گیرد و برنمی تابد؛ خالص نمودن عمل برای الله تعالی، نصیحت و خیرخواهی برای اولیای امور و پایبندی به جماعت مسلمانان؛ دعوت و دین آنان، همچون دیوارهای دژ، آن‌ها را فرا گرفته است»[2].

چرا موضوع تکفیر در این صفحات اندک، خلاصه شد و با شتابزدگی بیان گشت؟ در حالی‌که تکفیر شخص معیّن، به درنگ و تأمل نیاز دارد؛ باید دلایل بیان گردد، شرایط وجود داشته باشد و هیچ مانعی در میان نباشد تا فرد معینی را تکفیر کنند؛ تا چه رسد که این حکم در مورد یک حکومت معیّن مانند حکومت توحیدی عربستان سعودی چرا چنین است؟

صاحب کتاب (الکواشف الجلية فی تکفیر الدولة السعودیة) در مقدمه‌ی کتابش می‌گوید: «این برگ‌های مختصر را شتابزده گرد آوردم و برای این منظور، فرصت کمی داشتم؛ نه وقت زیادی صرف کردم و نه تلاش چندانی انجام دادم».

وی درباره‌ی چنین موضوع مهم و بزرگی، این‌گونه سخن می‌گوید و عمل می‌کند.

مگر نمی‌داند که رسول الله صلی الله علیه و سلم فرمود: «مسلمان، برادر مسلمان است؛ نه به او ستم می‌کند و نه او را خوار می‌نماید و نه او را تحقیر می‌کند؛ تقوا و پرهیزکاری همین‌جاست (سه بار به سینه‌اش اشاره نمود). برای شرارت و بدی او، همین بس که برادر مسلمانش را تحقیر کند؛ خون، مال و آبروی هر مسلمان، بر مسلمان دیگر حرام است»[3].

مگر نمی‌داند که تکفیر شخص مؤمن، مانند کشتن اوست؟!

از ثابت بن ضحّاک روایت است که پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمود: «کسی‌که به دروغ، به دینی غیر از اسلام سوگند بخورد، همان‌گونه است که گفته؛ و هر کس خود را به هر شکل بکشد، به همان شکل در دوزخ مجازات می‌شود و لعنت کردن مؤمن، همچون کشتن اوست و کسی‌که تهمت کفر به مؤمنی بزند، گویا او را کشته است»[4].

مؤلف اظهار داشت که علما، دعوتگران و مجاهدانی را دیده که هیچ‌کدامشان درباره‌ی تکفیر حکومت عربستان چیزی نمی‌گفتند و بدان نمی‌پرداختند؛ اما خودش در این باره کتاب می‌نویسد. جای پرسش است که چرا مؤلف، به چیزی که علما اکتفا کرده‌اند، اکتفا ننموده است؟

مؤلف در مقدمه‌ی کتاب خویش می‌گوید: «کسانی که دعوتگر، عالم و مجاهد خوانده می‌شدند، از حکومت سعوی کافر و وابسته به انگلیس و آمریکا، دفاع می‌کردند و نیز در برابر این موضوع، ساکت بودند و با دلایل و توهمات خشک و توخالی، در برابر منتقدان می‌ایستادند؛ این‌ها مرا واداشت تا بی‌درنگ به جمع‌آوری مطالب این کتاب بپردازم».

این سخنِ خودِ مولف است! الله با او آنگونه که مستحق است، تعامل نماید.

آیا اصل بر این نیست که مؤمن ابتدا خود را متهم بداند و خود را از دیگران بهتر نداند؟

تمام آن‌ کسانی که از نظر وی، ظاهراً عالم، دعوتگر و مجاهد هستند، با دیدگاهش مخالفند و راهش را در پیش نگرفته‌اند؛ آیا مخالفت آنان، بدین معنا نیست که وی باید از چنین دیدگاهی دست بکشد و از تصمیم خود باز آید؟ آیا نباید نخست خود را متهم بداند و با خود بیندیشد که شاید خودش در اشتباه است تا از لجاجت، شتابزدگی و خودکامگی در این موضوع مهم دست بردارد؟

مؤلف ابتدا چند قضیه را مبنای کتابش قرارمی‌دهد و با بحث و بررسی آن قضایا، دیدگاه خویش را بیان می‌کند؛ اما این کار، اشتباه و خلاف شرع است و او برای چنین دیدگاهی، دلیلی ندارد. وی در جایی که نیاز به توضیح است، مجمل سخن می‌گوید و در موارد خاص و استثنائی، حکم عام می‌دهد و در جایی که مشروط است، بی‌قید و شرط نظر می‌دهد و حکمی صادر می‌کند؛ استدلال وی از قرآن، به آیات متشابه است. وی از جمله کسانی است که الله متعال آنان را چنین توصیف می‌فرماید: {هُوَ الَّذِيَ أَنزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُّحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ في قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاء الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاء تَأْوِيلِهِ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُوْلُواْ الألْبَابِ}. [آل عمران: ۷].

یعنی: {او ذاتی است كه اين كتاب – قرآن – را بر تو فرو فرستاد؛ برخی از آيات آن، محكم است؛ آنها اصل كتاب هستند و برخی ديگر متشابه می‌باشند؛ اما كسانى‌كه در دل‌هايشان انحراف و گمراهی وجود دارد، براى فتنه‏جويى و تاويل آن (به دلخواه خود) از متشابه آن پيروى مى‏كنند؛ با آن‌كه تاويلش را فقط الله و دانشمندان مى‏دانند (کسانی‌كه) مى‏گويند ما بدان ايمان آورديم، همه از جانب مالک ماست و جز خردمندان كسى متذكر نمى‏شود}.

استدلال به آیات متشابه، از روی علم و آگاهی نیست؛ بلکه روش علمی این است که به آیات محکم، سنت صحیح و فرایض قطعی استدلال شود.

چرا مؤلف علمای تابع سلف را چنین تحقیر می‌کند و پایین‌رتبه می‌شمارد و در عین حال، سران فتنه و گمراهی را بزرگ می‌دارد و احترام می‌گذارد؟

این عملکرد مؤلف، از آغاز تا پایان کتاب وجود دارد. وی در مقدمه‌ صفحه‌ی 6، بر جُهَیمان رحمت می‌فرستد. در صفحه 10، از ابن بجاد، دُوَیش و ابن حثلین، تعریف و تمجید می‌کند.

این در حالی است که در صفحه‌ی 5 در مقدمه، علما را نکوهش می‌کند و به آنان توهین می‌کند و می‌گوید: «آنان، از جمله کسانی هستند که لباس علما را بر تن کرده‌اند و دین و پیمان خویش را به پادشاهان فروختند.»  وی بدین شکل تا پایان کتاب در برابر علما موضع می‌گیرد و در صفحه‌ی 227 می‌گوید: «خطاب پایانی من به علمای درباری است که به راه کسانی رفتند که الله متعال بر آنان خشم گرفت و آنان در آغوش حکومت آل سعود جای گرفتند.»

هر عالم و علم‌پژوهی که با او مخالفت کند، جزو کسانی است که دین و عهد خویش را به آل سعود فروخته است و هر کس با او موافق باشد، از دوستان و همراهان و برادرانش در اعتقاد و توحید است؛ وی در صفحه‌ی 228 به این مفهوم اشاره می‌کند.

مؤلف باید بداند که خوش‌گمانی نسبت به برادر مسلمان، واجب است. از طرف دیگر، به احادیث نبوی به وجوب فرمانبرداری از ائمه اشاره دارد و بدین دلیل، دیدگاه علما و طلاب علم که مؤلف، آن‌ها را نکوهش می‌کند، در چنین موضوعاتی درست می‌باشد.

رسول الله صلی الله علیه و سلم، بر فرمانبرداری از فرمانده و سران امور، تأکید نموده و فرموده است: «هر کسی از من فرمانبرداری کند، از الله فرمانبرداری کرده و هر کس از من سرکشی کند، از الله سرکشی کرده است؛ و هر کس از فرماندار اطاعت کند، از من اطاعت کرده و هر کسی از فرمانبردار سرکشی کند، از من سرکشی کرده است»[5].

ولی امر و حاکم، خود و زمانش را به اذن الله، صرف مراعات منافع و مصالح مردمش می‌کند و آرامش و امنیت را برایشان فراهم می‌نماید و مانع خطرها و بدی‌هایی می‌شود که سراغشان می‌آید. پس باید او را ارج نهیم و به او احترام بگذاریم و به‌خاطر کارهای دشوار و مسئولیت مهمی که دارد، او را دوست بداریم. از عوف بن مالک اشجعی روایت است که رسول الله صلی الله علیه و سلم فرمود: «بهترین پیشوایان شما کسانی هستند که آنان را دوست بدارید و آنان نیز شما را دوست بدارند و برایشان دعای خیر می‌کنید و برایتان دعای خیر می‌کنند»[6].

کسی‌که حاکم را بزرگ و گرامی بدارد، الله تعالی نیز در روز رستاخیز، او را گرامی می‌دارد؛ و هر کس به او احترام نگذارد، الله تعالی نیز در رستاخیز، او را خوار می‌گرداند. زیاد بن کُسَیب عَدَوی می‌گوید: با ابو بکره رضی الله عنه در زیر منبر ابن عامر که خطبه می‌گفت، نشسته بودم؛ خطیب لباس نازکی بر تن داشت؛ ابو بلال گفت: «به امیر ما نگاه کنید که لباس فاسقان بر تن دارد». ابو بکره گفت: ساکت باش؛ از رسول الله صلی الله علیه و سلم شنیدم که می‌فرمود: «کسی‌که به حاکم الهی بر زمین اهانت کند، الله تعالی او را خوار می‌‌گرداند»[7].

بنگرید که چگونه ابو بکره رضی الله عنه این سخن را توهین به حاکم به شمار می‌آورد. امام ذهبی رحمه الله در تعلیق بر این ماجرا می‌گوید: «ابو بلال از خوارج بود و از سر جهالت، لباس نرم و نازک مردان را لباس فاسقان می‌دانست»[8].

پیامبر صلی الله علیه و سلم بیان نموده است که وقتی شخصی برای بزرگداشت و احترام پادشاه نزدش برود، الله متعال ضامن و نگهدار اوست؛ معاذ رضی الله عنه در این‌باره می‌گوید: «رسول الله صلی الله علیه و سلم در پنج چیز به ما قول داد که اگر کسی آن‌ها را انجام دهد، حفاظت و ضمانتش با الله می‌باشد: کسی‌که به عیادت بیمار برود، کسی‌که جنازه را تشییع کند، کسی‌که در راه الله جهاد نماید، کسی‌که برای حمایت و بزرگداشت پیشوا و امام، به نزدش برود و کسی‌که در خانه‌اش بنشیند و مردم از او در امان باشند و او نیز سالم بماند»[9].

شیخ عبدالرحمن بن ناصر سعدی رحمه الله می‌گوید: بزرگداشتِ پادشاه عادل، از بزرگداشت الله تعالی است و چنین سلطانی، یکی از هفت گروهی است که در زور قیامت که هیچ سایه‌ای جز سایه‌ی الله – و در روایتی سایه‌ی عرش الله – نیست، الله آنها رازیر سایه‌ی خود در می‌آورد»[10].

علامه ابن القیّم رحمه الله می‌گوید: «برخی ابن عقیل را که هنگام دست دادن با حاکم، دست او را بوسید، سرزنش کردند.

پرسید: آیا به نظر شما اگر دست پدرم را ببوسم، اشتباه است یا خیر؟

گفتند: آری.

وی گفت: پدر فقط فرزندش را تربیت می‌کند و حاکم، عالم را تربیت می‌نماید؛ پس برای اکرام و بزرگداشت اولویت دارد»[11].

چگونه یک مسلمان می‌تواند عملکرد علماء را که براساس سنت نبوی و رفتار سلف صالح است، ریا و چاپلوسی برای حاکمان بداند؟ مسلمانی که متوجه و آگاه به سخنان خویش است، چنین چیزهایی نمی‌گوید.

بخاری رحمه الله همین ‌نکته را در صحیح بخاری، در کتاب العلم، چنین منعقد کرده:«باب: علم و آگاهی، قبل از گفتار و کردار است، چرا که الله متعال می‌فرماید: {فَاعلَم أنَّ اللهَ لاَ إلهَ إلاّ اللهُ}، یعنی: {پس بدان که هیچ معبودی – برحق و شایسته‌ی پرستش – جز الله وجود ندارد}. پس الله تعالی – در این آیه، علم را اول ذکر کرده است.

علما وارثان پیامبران هستند که علم را به ارث می‌برند؛ کسی‌که چنین میراثی را بگیرد، بهره‌ی بسیاری نصیبش شده است. و کسی‌که برای کسب علم، راهی را بپیماید، الله تعالی راه رسیدن به بهشت را برایش آسان می‌نماید.

نیز الله – جلّ ذکره – می‌فرماید: {إنّما یَخشَی اللهَ مِن عِبادِهِ العُلَمَاءُ}. یعنی: {از میان بندگانش، فقط علما هستند که از الله می‌ترسند}. و می‌فرماید: {وَ مَا یَعقِلُهَآ إلاّ العلِمُونَ}. یعنی: {و فقط دانایان هستند که آن‌را درک می‌کنند}. و می‌فرماید: {وَ قَالُوا لَو کُنَّا نَسمَعُ أَو نَعقِلُ مَا کُنَّا فِی أَصحَاب السَّعِیرِ}. یعنی: {و گفتند: اگر گوش فرا می‌دادیم و می‌اندیشیدیم، از دوزخیان نبودیم}. و می‌فرماید: {هَل یَستَوِی الَّذِینَ یَعلَمُونَ وَ الَّذِینَ لاَ یَعلَمُونَ}، یعنی: {آیا آنان که می‌دانند با کسانی‌که نمی‌دانند، برابرند}.

نیز پیامبر صلی الله علیه و سلم فرموده است: «کسی که الله برایش قصد خیر و خوبی دارد، در دین آگاهش می‌نماید»، و فرمود: «قطعاً راه به دست آوردن علم، طلبِ علم است».

و ابو ذر می‌گوید: «اگر شمشیری بر این‌جا قرار دهید (به پشت گردنش اشار کرد) سپس پیش از آن‌که مطمئن شوم که سخنی را که از پیامبر صلی الله علیه و سلم شنیده‌ام انجام می‌دهم، پیش از این‌که شمشیر را بر من بگذرانید، آن‌را انجام می‌دهم».

ابن عباس می‌گوید: «ربّانی، بردبار و فقیه باشید». گفته‌اند: ربانی کسی است که مردم را با مسائل کوچک علمی تعلیم می‌دهد تا اینکه به مسائل بزرگ‌تر برسد».

علمای سرزمین عربستان را پاک و بی‌عیب نمی‌دانیم؛ اما آنان میراث بُردگان سلف و پیروان دلیل می‌باشند. از اصول علمی پیروی می‌کننند و راه علما را می‌پیمایند؛ آن‌چه می‌دانند، از آیات قرآن و سنت نبوی و روایات صحابه و سلف صالح می‌باشد؛ کسانی که همه‌ی مردم، بر درستی و راستی کردار و گفتارشان گواهی می‌دهند.

کتاب‌ها، فتواها و دیدگاه‌هایشان همگی در اختیار مردم قرار دارد و ثبت شده است؛ آثاری که گواه راستینی بر این گفته‌های درباره‌ی آنان می‌باشد. با این وجود، برخی هستند که اتهاماتی را به علما نسبت می‌دهند که قابل بیان نیست؛ شبهه ایجاد می‌کنند و آنان را به کوتاهی و قصور و خروج از روش سلف صالح متهم می‌کنند. لا حول و لا قوة إلاّ بالله؛ در نهایت همگی به نزد الله بازمی‌گردیم.

[1] – روایت بخاری در کتاب الجهاد و السِیَر، باب هل یُستَشفَع إلی أهل الذمّة ومعاملتهم، حدیث شماره (3053)، و مسلم در کتاب الوصیة، باب ترک الوصیة لمن لیس له شیء یوصی به، حدیث شماره (1637).

[2] – حدیث متواتر. به کتاب: «دراسة حدیث: نضّر الله امراءً»، تالیف شیخ عبدالمحسن العبّاد حفظه الله مراجعه شود.

[3] – روایت مسلم در کتاب البرُّ والصّلة و الآداب، باب تحریم ظلم المسلم و خذله و دمه و ماله و عرضه، ذیل شماره‌ی (4650). از حدیث ابوهریره رضی الله عنه.

[4] – روایت بخاری در کتاب الأدب، باب من کفّر أخاه بغیر تأویل فهو کما قال، حدیث شماره (6105)، و مسلم در کتاب الإیمان، باب غلظ تحریم قتل الإنسان نفسه، و لفظی که در اینجا ذکر شد، همانست که بخاری روایت کرده است.

[5] – روایت بخاری در صحیح بخاری (ج13، ص111، تحت شماره 7137 از فتح الباری)، و مسلم در صحیح خود (ج12، ص308، حدیث شماره 1835 به شرح علامه نووی رحمه الله)، از حدیث ابوهریره رضی الله عنه. همچنین بنگرید به: طاعة السلطان، تالیف ابراهیم المناوی، (ص45).

[6] – روایت امام مسلم در صحیح مسلم، (ج12، ص340، حدیث شماره 1855 از شرح مسلم توسط نووی رحمه الله).

[7] – روایت امام احمد در مسند، (ج5، ص42)، و ترمذی در سنن (ج4، ص435، حدیث شماره 2224)، از ابوبکرة رضی الله عنه. امام البانی رحمه الله در صحیح سنن الترمذی این (ج2، ص485، حدیث شماره 2224) این حدیث را حسن دانسته‌اند.

[8] – سیر أعلام النبلاء، (ج14، ص508).

[9] – روایت امام احمد در مسند، (ج5، ص241)، و امام البانی رحمه الله در ظلال الجنة (ص476) آن را صحیح می‌داند.

[10] – نور البصائر والألباب، (ص66).

[11] – بدائع الفوائد، (ج3، ص176).

 

 

تهیه شده در:

مرکز رد شبهات خوارج

http://www.khawarej.com

صفحه‌ی فیسبوک رد شبهات خوارج:

ttp://www.facebook.com/khawarej

صفحه اینستاگرام:

https://www.instagram.com/rad_khawarej

کانال تلگرام:

https://t.me/khawareg

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا