رد بر اخوان المسلمینرد شبهاتکتب

شبهه‌ی خروج حسین بن علی رضی الله عنهما (قسمت2)

ممکن است خوارج بگویند – و می‌گویند – که حسین در حالی کشته شد که بر یزید خروج کرده بود. آیا او را خارجی می‌دانید؟!!!

در جواب باید بگوییم: پناه بر الله که اهل سنت چنین بگویند! قبلا برایتان روشن کردیم که او خارجی نبود، و خلاصه‌ی آنچه را که ذکر کردیم این است که او در اول امر با این گمان که هنوز بیعت با رقیبش به سرانجام نرسیده است، با یزید بر سر خلافت به رقابت پرداخت. دلیل او نیز برای این کار، دعوت برخی مناطق از او بود که با او بیعت کنند، و او نیز آنها را تصدیق نمود و از فریبکاری آنان اطلاعی نداشت و در آخر امر بود که از این خدعه‌ی آنان مطلع گشت. به همین خاطر بود که درخواست رجوع کرد تا با یزید بیعت نماید. اما فرمانده‌ی سپاه به او غدر نموده و او را به قتل رساند. پس نمی‌شود گفت: او در حالی کشته شد که بر خلیفه‌ی خود خروج کرده بود؛ چرا که وقتی از حقیقت امر مطلع شد، از رای خود رجوع نمود. ابن تیمیه رحمه الله در منهاج السنة (ج3 ص306) می‌گوید: «و همچنین حسین – رضی الله عنه – در حالی کشته شد که مظلوم و شهید بود و طلب امارات را ترک نموده و خواهان بازگشت: یا به سوی شهر خود و یا به مرز و یا به سوی یزید بود».

روایتی را که قبلا ذکر کردیم، چندین نفر ذکر کرده‌اند. از آن جمله ابن کثیر در «البدایة و النهایة» (ج11 ص518و566)، و ذهبی در «سیر أعلام النبلاء» (ج3 ص306)، و ابن عساکر در «تاریخ دمشق» (ج14 ص214) با سند خود از عبد ربّه چنین روایت کرده‌اند: «حسین، وقتی سلاح از یاری‌اش ناتوان ماند، گفت: آیا از من نمی‌پذیرید آنچه را که رسول الله صلی الله علیه وسلم از مشرکین می‌پذیرفت؟! گفتند: آیا رسول الله صلی الله علیه وسلم از مشرکین می‌پذیرفت؟ گفت: وقتی کسی از آنها سلاحش را بر زمین می‌نهاد و صلح می‌کرد، از او می‌پذیرفت. گفتند: خیر. گفت: پس رهایم کنید تا بازگردم. گفتند: خیر. گفت: پس اجازه دهید تا نزد امیرالمومنین بروم. در این هنگام مردی اسلحه‌اش را از او گرفت و گفت: تو را بشارت به جهنم باد! گفت: بلکه – ان شاءالله – بشارت به رحمت پروردگارم و شفاعت پیامبرم صلی الله علیه وسلم».

همچنین در روایت دیگری از او آمده: «عبیدالله بن زیاد، عمر بن سعد را فرستاد و حسین با آنها جنگید. حسین گفت: ای عمر، یکی از این سه چیز را از من بپذیر: یا مرا رها کن تا از همان راهی که آمده‌ام، بازگردم. اگر این را قبول نمی‌کنی، پس مرا به سوی یزید بفرست تا دستم را دست او بگذارم و هر چه می‌خواهد بر من حکم کند. اگر این را قبول نمی‌کنی، پس مرا به سوی ترک بفرست تا با آنها بجنگم.

عمر این درخواست‌ها را به سوی ابن زیاد فرستاد. ابن زیاد خواست که حسین را به نزد یزید بفرستد. اما شمر بن ذی جوشن گفت: این کار را نکن. او فقط باید به حکم تو گردن نهد. حسین گفت: قسم به الله که چنین نمی‌کنم. عمر بن سعد نیز برای جنگیدن با حسین کندی به خرج داده و وقت کشی می‌کرد. بنا بر این عبیدالله بن زیاد، شمر بن ذی جوشن را فرستاد و به او گفت: اگر عمر جلو رفت و جنگید که چه بهتر. اما در غیر این صورت، عمر را بکش و خودت به جای او فرماندهی لشکر را به عهده بگیر. همراه عمر سی نفر از اهل کوفه بودند. آنها گفتند: پسرِ دختر رسول الله صلی الله علیه وسلم سه چیز را بر شما عرضه می‌کند، اما شما هیچکدام را از او نمی‌پذیرید؟! به همین خاطر به حسین پیوسته و در رکاب او جنگیدند».

نیز ابن جریر در «تاریخ الرسل و الملوک» (ج3 ص299) با إسناد خود تا هلال بن یساف روایت می‌کند: «ابن زیاد دستور داد که راه مابین واقصه به سوی شام تا راه بصره را نگهبانی دهند و اجازه ندهند کسی وارد یا خارج شود. حسین در حالی به آن سمت می‌رفت که از چیزی خبر نداشت تا وقتی که به بادیه نشینان رسید. از آنها در مورد مردم سوال کرد؟ گفتند: والله خبر نداریم! فقط می‌دانیم که نه می‌توانی وارد شوی و نه می‌توانی خارج گردی. راوی می‌گوید: حسین رو به سوی یزید بن معاویه حرکت کرد. سواران در کربلا به او رسیدند. حسین به زیر آمده و آنها را به الله و اسلام قسم داد. راوی می‌گوید: ابن زیاد، عمر بن سعد و شمر بن ذی جوشن و حصین بن نُمیر را به سوی او فرستاد. حسین رضی الله عنه آنها را به الله و اسلام قسم داد که بگذارند به سوی امیرالمومنین یزید رفته و دستش را در دست او بگذارد. اما به او گفتند: خیر، راهی نیست مگر اینکه به حکم ابن زیاد گردن نهی. از جمله‌ی کسانی که همراه آنها بودند، حرّ بن یزید حنظی بود که فرمانده‌ی گروهی از سواران بود. او وقتی سخنان حسین را شنید، به آنها گفت: آیا از الله نمی‌ترسید؟! آیا از این کسان، پیشنهاداتی را که می‌دهند، قبول نمی‌کنید؟! قسم به الله که اگر ترک و دیلم این را از شما می‌خواستند، برایتان جایز نبود که آنها را رد کنید! اما باز هم قبول نکرده و فقط خواهان گردن نهادن حسین بر حکم ابن زیاد بودند…».

ابن تیمیه رحمه الله تعالی چنان که در «مجموع الفتاوی»، (ج4 ص511) آمده، می‌گوید: «الله سبحانه و تعالی، حسین را به وسیله‌ی شهادت در این روز مورد تکریم قرار داد و با این کار، قاتلان یا کسانی که در قتل حسین همکاری کرده و یا راضی به آن بودند را زشت نمود. همچنین او الگویی نیکو از شهدای قبل از خود دارد. زیرا او و برادرش سرور جوانان اهل بهشت هستند و در میان عزت اسلام رشد یافتند و هجرت و جهاد و صبر بر آزاری که بقیه‌ی اهل بیت پیامبر چشیدند را نچشیده بودند. پس الله به وسیله‌ی شهادت آنها را مورد تکریم قرار داد تا تکمیلی برای کرامتشان و نیز رفع درجاتی برای آنها باشد. همچنین الله سبحانه و تعالی استرجاع را در هنگام مصیبت تشریع فرموده است: {وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ (155) الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ (156) أُولَئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ}، یعنی: {و صابران را بشارت ده. آنهایی که وقتی مصیبتی به آنها رسید، گفتند: ما از الله هستیم و به سوی الله باز می‌گردیم. آنها هستند که صلوات و رحمتی از جانب پروردگارشان بر آنهاست و آنها هدایت یافته هستند}».

ما با وجود محبتی که نسبت به حسین رضی الله عنه داریم و با محبت او به الله تقرّب می‌جوییم و برایش عذری که لایق مقام والای او باشد قائل هستیم، اما قائل به عصمت برای او نیستیم. بلکه می‌گوییم: او خارجی نبود و حاشا که او چنین باشد. ولی اصحابی که او را تخطئه نمودند – که برادرش حسن رضی الله عنه نیز یکی از آنها بود – به حق نزدیکتر بودند. پس کار حسین بین فعل یک خارجی و فعل یک معصوم دور نمی‌زند. بلکه بین خطا و صواب می‌چرخد که هیچ بشری از آن در امان نیست. ابن تیمیه رحمه الله در «منهاج السنة» (ج4 ص543) می‌گوید: «و یکی از متعلقات این باب، این است که باید دانست: هر شخصیت بزرگ علمی و دینی، چه از صحابه و تابعین باشد و چه مابعد آنها تا روز قیامت، نوعی اجتهادِ مقرون به ظن، و نوعی هوای خفیّ از او سر می‌زند و از این کار نتیجه‌ای حاصل می‌شود که شایسته نیست در آن مورد، از او پیروی کرد. اگر چه حتی یکی از اولیای پرهیزکار الله باشد. چنین موردی وقتی اتفاق بیفتد، تبدیل به فتنه برای دو گروه می‌شود: گروهی که این شخص را تعظیم می‌کنند. پس در صدد این هستند که آن عمل را خوب دانسته و در مورد آن از این شخص پیروی کنند. گروه دیگر نیز این شخص را مذموم دانسته و این کار را موجب قدح در ولایت و تقوایت آن شخص می‌دانند و حتی تا جایی می‌روند که این کار را قدحی در نیکویی و بهشتی بودن شخص می‌دانند و حتی او را از دایره‌ی ایمان خارج می‌کنند. این دو گروه هر دو فاسد هستند و مشکل خوارج و روافض و دیگر اهل اهواء از همین باب بر آنها وارد گشته است. اما آن کس که طریق اعتدال را می‌پیماید، هر کس را که شایسته‌ی تعظیم باشد، تعظیم نموده و او را دوست می‌دارد و با او موالات دارد و حقِّ را به نحو احسن ادا می‌نماید. پس حق را تعظیم کرده و به خلق رحم می‌نماید و می‌داند که هر شخص دارای حسنات و سیئات است و بر اساس آنها مورد ستایش و مذمت، و ثواب و عِقاب قرار گرفته و از یک وجه مورد محبت و از طرفی دیگر مورد بغض قرار می‌گیرد. این همان مذهب اهل سنت و جماعت است که بر خلاف مذهب خوارج و معتزله و کسانی است که با آنها موافق هستند».

پس با تفاصیلی که گفته شد، کار حسین رضی الله عنه بین صواب و خطاست، و نه بین خارجی بودن یا بدعت، و حاشا که حسین چنین باشد. از این رو خلیفه بن خیّاط در تاریخ خود (ص164) و ابن سعد در «الطبقات» (ج7 ص147) با سند صحیح از حُمَید بن عبدالرحمن روایت می‌کنند که گفت: «وقتی که یزید به خلافت رسید، بر یکی از اصحاب رسول الله صلی الله علیه وسلم وارد شدیم. گفت: آیا شما می‌گویید: یزید بهترین شخص در میان امت محمد صلی الله علیم و سلم نیست، و از لحاظ علم و نسب از همه والاتر نیست؟ گفتیم: بله! گفت: من نیز همین را می‌گویم. اما – قسم به الله – اگر امت محمد با هم متحد باشند، نزدم بهتر از این است که متفرق گردند. آیا به نظر شما دری را که امت محمد همه به آن وارد شده‌اند، یک مرد از وارد شدن به آن عاجز است؟ گفتیم: خیر، عاجز نیست. گفت: آیا اگر تک تک امت محمد بگویند: خون برادرم را نمی‌ریزم و مالش را بر نمی‌دارم، می‌توانند چنین کاری بکنند؟ گفتیم: بله. گفت: من نیز همین را به شما می‌گویم. سپس گفت: رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمودند: (از حیا چیزی جز خیر به تو نخواهد رسید)».

این تحلیلی بس عظیم از جانب این صحابی در مورد وضع امت در آن موقع است که عقل پخته و سیاست حکیمانه بر آن دلالت می‌کند؛ زیرا در آن زمان قسمتی از وازع دینی از میان امت رخت بربسته و به جای آن وازع عصبیت و قبیله‌گرایی نمود پیدا کرده بود. پس معاویه رضی الله عنه متوجه شد که اگر امر را به خودشان واگذار کند، به خاطر وازع قوی‌تر که همان قبیله‌گرایی بود، با هم دچار خصومت خواهند شد. در آن زمان نیز شوکت و عزت در اهل شام قوت بیشتری داشت و مردم در آنجا به کسی جز بنی امیه برای خلافت راضی نمی‌شدند. پس در اینجا مقدم داشتن حفظ خون مردم ارجحیت داشت بر اینکه مردم را بر فاضل‌ترین شخص از میان خودشان به عنوان خلیفه جمع نمود. از این رو ابن خلدون در تاریخ خود (ج1 ص262) می‌نویسد: «و امام در این زمینه (یعنی انتخاب ولی عهد) مورد اتهام قرار نمی‌گیرد، حتی اگر ولایت عهد را به پدر یا پسر خود واگذار نماید. زیرا او در زمینه‌ی دیدگاهش بر زندگی مردم، امین قرار گرفته است. پس اولاتر این است که متحمل تبعاتی بعد از مرگش نشود و این بر خلاف کسانی است که او را در مورد واگذار کردن ولایت عهد به پدر یا پسرش متهم می‌کنند یا فقط به خاطر واگذار کردن آن به پسرش به او اتهام زده و با ولایت عهدی پدرش مشکلی ندارند. چرا که امام به دور از همه‌ی این گمان‌هاست. خصوصا زمانی که سببی مثل ترجیح مصلحت یا جلوگیری از مفسده‌ای باشد، همه‌ی این گمان‌های بد منتفی می‌شوند؛ چنان که در واگذار نمودن ولایت عهدی به یزید از طرف معاویه رضی الله عنه صورت گرفت. چه اینکه این کار فقط به خاطر مراعات مصلحت مردم و متفق نمودن اهواء آنها به وسیله‌ی اتفاق اهل حل و عقد بود که در آن هنگام همگی (یعنی همه‌ی اهل حل و عقد) از بنی امیه بودند. چرا که بنی امیه به کسی غیر از خودشان رضایت نمی‌دادند و آنها نیز گروهی از قریش بودند و اهل اسلام همه بر آنها اجتماع نموده و قدرتمندان همه از میان آنان بودند. به همین خاطر معاویه او را بر کسان دیگری که گمان می‌رفت از یزید بر خلافت اولاتر هستند، ترجیح داد و از فاضل به مفضول به خاطر حرص بر اتحاد و اجتماع مردم – که شأن آن نزد شارع با اهمیّت‌تر است – عدول نمود.

گر چه هیچ گمانی غیر از این به معاویه برده نمی‌شود. چرا که عدالت و صحابی بودنش مانع از این است. همچنین حضور بزرگان صحابه برای این کار و سکوت آنها دلیل بر نفی شک در این مورد است. چرا که آنها کسانی نبودند که در مورد حق با کسی مدارا نمایند و معاویه نیز کسی نبود که در پذیرش حق، تکبر به خرج دهد؛ چه اینکه همه‌ی آنها منزّه از این هستند و عدالتشان مانع از آن می‌شود. همچنین فرار عبدالله بن عمر رضی الله عنهما از این مساله نیز چنان که از او مشهور است، حمل بر تورّع ایشان از ورود به هر نوعی از این امور بود؛ چه این امور مباح باشد یا حرام، و کسی جز ابن زبیر بر این عهد که جمهور بر آن اتفاق کردند، باقی نماند و نادر بودن مخالف نیز معروف است. نکته‌ی دیگر اینکه مثل این عمل از خلفای بعد از معاویه که به دنبال حق بوده و به آن عمل می‌کردند نیز معروف است. مثل عبدالملک و سلیمان از بنی امیه و سفّاح و منصور و مهدی و رشید از بنی عباس و امثال آنها که عدالت و حُسن رأیشان برای مسلمانان و تعمق در آن، معروف است، و به خاطر اینکه برادران یا پسران خود را برای این کار برگزیده‌اند و از سنت خلفای راشدین در این مورد خارج شده‌اند، عیبی بر آنها گرفته نمی‌شود. مساله‌ی اینها غیر از مساله‌ی خلفاست؛ چه اینکه خلفای راشدین در زمانی بودند که ملوکیّت هنوز به وجود نیامده بود و وازع دینی وجود داشت. نزد هر کدام وازعی از جانب خودش وجود داشت و آنها نیز کسی را انتخاب می‌کردند که از دینش رضایت داشتند و او را بر دیگران ترجیح می‌دادند و همه چیز را به این وازع واگذار می‌نمودند.

اما در میان خلفای پس از آنها، از معاویه به بعد، تعصب قبیله‌ای بر هدفی که از حکومت وجود داشت، غلبه کرده بود».

 

گرد آوری و ترجمه: سید ابوبکر یگانه قلاتی

 

مرکز رد شبهات خوارج

رد شبهات خوارج

صفحه‌ی فیسبوک رد شبهات خوارج:
https://www.facebook.com/khawarej/

کانال تلگرام:
https://t.me/khawareg

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا